گذاشتن راه برای کسی است تا بگذرد مرادف راه دادن. (آنندراج). به کنار رفتن جمعیت و راه دادن. (ناظم الاطباء). راه دادن به کسی تا وارد شود یا بگذرد. (فرهنگ فارسی معین). به دو سوی شدن انبوهی مردم و بازگذاشتن راهی نسبتاً وسیع برای گذشتن بزرگی یا چیزی بزرگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). راه باز کردن از میان جمعیت برای اینکه کسی یا شخص عالی مقامی بگذرد. در صورتی این عمل کوچه دادن نامیده می شود که مردم به اختیار خویش روند و راه بازکنند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) : چرخ از جان شنود نالۀ جانکاه مرا زلف شب کوچه دهد آه سحرگاه مرا. محسن تأثیر (ازآنندراج). ز هر طرف که رود اهل درد کوچه دهند به ملک عشق کسی کو به عیش متهم است. طالب آملی (از آنندراج). در این بساط من آن بحر پر شر و شورم که بحر کوچه دهد همچو رود نیل مرا. صائب (از آنندراج)
گذاشتن راه برای کسی است تا بگذرد مرادف راه دادن. (آنندراج). به کنار رفتن جمعیت و راه دادن. (ناظم الاطباء). راه دادن به کسی تا وارد شود یا بگذرد. (فرهنگ فارسی معین). به دو سوی شدن انبوهی مردم و بازگذاشتن راهی نسبتاً وسیع برای گذشتن بزرگی یا چیزی بزرگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). راه باز کردن از میان جمعیت برای اینکه کسی یا شخص عالی مقامی بگذرد. در صورتی این عمل کوچه دادن نامیده می شود که مردم به اختیار خویش روند و راه بازکنند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) : چرخ از جان شنود نالۀ جانکاه مرا زلف شب کوچه دهد آه سحرگاه مرا. محسن تأثیر (ازآنندراج). ز هر طرف که رود اهل درد کوچه دهند به ملک عشق کسی کو به عیش متهم است. طالب آملی (از آنندراج). در این بساط من آن بحر پر شر و شورم که بحر کوچه دهد همچو رود نیل مرا. صائب (از آنندراج)
پیش آوردن صورت، جهت بوسیدن. (ناظم الاطباء). تقبیل. (المصادر زوزنی) : میلاومنی ای فغ و استاد توام من پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان. رودکی. بستی قصب اندر سر ای دوست بمشتی زر سه بوسه بده ما را ای دوست بدستاران. عسجدی.
پیش آوردن صورت، جهت بوسیدن. (ناظم الاطباء). تقبیل. (المصادر زوزنی) : میلاومنی ای فغ و استاد توام من پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان. رودکی. بستی قصب اندر سر ای دوست بمشتی زر سه بوسه بده ما را ای دوست بدستاران. عسجدی.
امر فرمودن کسی را به بازگشتن از گناه و بتینه دادن. (ناظم الاطباء) : پارسا از لب ساغر به دهان آب آرد دیگران را ز می و نقل چرا توبه دهد؟ کمال اسماعیل (از آنندراج). آنچه مقصود ز شعر است، چو در گیتی نیست شاعران را همه زین کار خدا توبه دهاد. اثیر اومانی. اگر راست گفت ای خداوند پاک مرا توبه ده تا نگردم هلاک. (بوستان). یار دیرین مرا گو به زبان توبه مده که مرا توبه بشمشیر نخواهد بودن. (گلستان). عالم شهر گو مرا وعظ مکن که نشنوم پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم. سعدی. گر توبه دهد کسی ز عشقت از من بنیوش و پند منیوش. سعدی. رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود
امر فرمودن کسی را به بازگشتن از گناه و بتینه دادن. (ناظم الاطباء) : پارسا از لب ساغر به دهان آب آرد دیگران را ز می و نقل چرا توبه دهد؟ کمال اسماعیل (از آنندراج). آنچه مقصود ز شعر است، چو در گیتی نیست شاعران را همه زین کار خدا توبه دهاد. اثیر اومانی. اگر راست گفت ای خداوند پاک مرا توبه ده تا نگردم هلاک. (بوستان). یار دیرین مرا گو به زبان توبه مده که مرا توبه بشمشیر نخواهد بودن. (گلستان). عالم شهر گو مرا وعظ مکن که نشنوم پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم. سعدی. گر توبه دهد کسی ز عشقت از من بنیوش و پند منیوش. سعدی. رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود
تزوید. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). مزاده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زاد و قوت دادن. آذوقه دادن: ماه به ماه می کند شاه فلک کدیوری عالم فاقه برده را توشه دهد توانگری. خاقانی. ز فیض دولت بیدار دیده میخواهم که صبح را دهم از گریه توشۀ شبگیر. خاقانی
تزوید. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). مزاده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زاد و قوت دادن. آذوقه دادن: ماه به ماه می کند شاه فلک کدیوری عالم فاقه برده را توشه دهد توانگری. خاقانی. ز فیض دولت بیدار دیده میخواهم که صبح را دهم از گریه توشۀ شبگیر. خاقانی
رحلت دادن. به مهاجرت واداشتن. از جایی به جایی نقل کردن. (فرهنگ فارسی معین). ترحیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوچانیدن: اگر فرمان شود به مسارعت نوروز و قتلغشاه به کوچ دادن قیام نمایی. (تاریخ غازان ص 89)
رحلت دادن. به مهاجرت واداشتن. از جایی به جایی نقل کردن. (فرهنگ فارسی معین). ترحیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوچانیدن: اگر فرمان شود به مسارعت نوروز و قتلغشاه به کوچ دادن قیام نمایی. (تاریخ غازان ص 89)